دلنوشته ها

دلنوشته ها

دلنوشته ها

دلنوشته ها

یه غزل

ببخشید از اینکه خیلی نبودم و نتونستم جواب محبت هاتون رو بدهم .به قول شاعر :

این روزها به نحو عجیبی مکدرم ...

بی خیال . یه داستان می خوندم ( در مورد نویسنده و اسم کتاب چیزی نمی گم چون هنوز چاپ نشده ) انقدر تاثیر گذار بود که در موردش این شعر رو نوشتم . می دونم که خیلی ناب نیست ولی خوشحال می شم نظرتون رو در موردش بدونم .

 

این غزلها که خراب است ، خرابت نکند  

چشمهایی که پرا آب است ، سرابت نکند

 

 دوستی و هوس و عشق برای تویکیست  

نقشه هایت بنگر ، نقش بر آبت نکند

 

قصه ها گفتی از این دست که با هم باشیم  

بر حذر با ش ازاین قصه که خوابت نکند

 

این که دلداده شدم یا که به فکرت هستم  

بی تو تنها شدنم ، آنی عذابت نکند

 

چشم مستت که زجام تن من نوشیده است  

زین غزل بند ، که این بند ، خرابت نکند

هر دم از این باغ بری می رسد

سلام  

عید غدیر خم را به همه شما دوستان تبریک می گم .

ببخشید خیلی دیر شد ، می دونم . خیلی درگیر بودم ، تو این مدت اتفاق های زیادی افتاده . 

امروز رفته بودم یه سری زدم به سایت سبز اندیشان ( دکتر مدرس زاده ) از خیلی از مسائل آموزشی که سرسری گرفته شده شکایت داشتند . یه کم حالم بد شد  نه از صحبت های این بزرگوار بلکه از اتفاقاتی از این دست ،که روز جمعه 20 آبان برای بنده پیش آمد .

چه اتفاقی ؟ بفرمایید تا برایتان تعریف کنم ... 

تشریف ببرید به ادامه مطلب تا مطلع شود .

ادامه مطلب ...

و حالا آخرین خاطره

خیلی خوشحالم . پنجشنبه دارم میرم مشهد .

تصمیم گرفتم خاطره سوم رو هم بزارم بعد برم ، می دونید که به این هواپیماها اعتباری نیست . می گن توپولوف ها رو برداشتند حالا فکر می کنند این بوئینگ ها از توپولوف ها بهتره فقط تعداد تلفاتش کمتره ، می دونید چرا ؟؟؟ چون تعداد صندلیهاش کمتره ...

و حالا خاطره سوم

صبح یه روز زمستونی البته جمعه بود . توی خونه بودیم که رضا ( همون شوهرم که تو خاطره اول باهاش آشنا شدید ) حوصله اش سر رفته بود و دنبال ماجرای تازه می گشت ...

ادامه مطلب ...

و حالا خاطره دوم

خاطره دوم

مربوط می شه به 2 سال پیش

خواهرم که از من 5 سالی بزرگتره هوس کرد ماشین بخره ، چی خرید ؟؟؟ یه پیکان دو گانه سوز تاکسی برگشت داغونه بخت برگشته ( همه رو با کسره به هم متصل بخونید لطفا ). خلاصه یه شوهر خواهر دارم که از اون پیکان داغونه بخت برگشته تر ، چرا ؟؟؟ الان عرض می کنم ... 

ادامه مطلب ...

سه تا خاطره از رانندگی

یکی از سه تا خاطره


اولی مربوط می شه به چند سال پیش که تازه 

گواهی نامه گرفته بودم ؛ پارکینگ خونمون 

برعکس الان که پیلوت هست و درهمکف

قرار داره یه سرازیری اولش بود بعد یه دور

می خورد بعد می رفت ته یه جای تاریک ،

این مقدمه ای بود که بگم تقصیر من نبود...

.

.

.

شوهرم داشت وسایلشو جمع می کرد که باهم

بریم بیرون من 2 ماهی بود که گواهینامه

گرفته بودم .

گفتم : تا آماده می شی ماشین رو از

پارکینگ می یارم بیرون 

خنده ای از سر تمسخر

کرد ( منم که حساس ...)با خودم گفتم هر جوری 

شده ماشین رو میارم بیرون تا بهش ثابت کنم.

توی یه فرصتی که رفت دستشویی منم سویچ

رو برداشتم و به پارکینگ مخوفمون رفتم .

خلاصه استارت زدم ماشین روشن شد، کلی

ذوق کردم. از بس ذوق کرده بودم یادم رفت

چراغ رو روشن کنم و محکم کوبیدم به ستون

وسط پارکینگ) خونه ما طبقه اول روی

پارکینگ بود ) بعد هول شدم جایی رو

هم نمی دیدم اومدم دنده عقب برم که ستون

رو رد کنم دیوار محکم کوبید تو صندوق

عقب ماشین ، به هر جون کندنی بود رسیدم

اول سربالایی خروجی پارکینگ. پا رو

روی پدال گاز با تمام قدرت فشار دادم و

رفتم... ولی چشمتون روز  بد نبینهباید

دور می زدم وطرف در می رفتم ولی

نتونستم و ماشین با همون سرعت افتاد تو باغچه

و البته قبل ازاینکه به دیوار بخوره ترمز

گرفتم ...با عجله از ماشین پیاده شدم

و دویدم به سمت خانه که به رضا بگم

داره دود از ماشین و لاستیک هاش بلند

می شه وقتی در رو باز کردم دیدم رضا

حالش بده حول شده بودم .

گفتم: چی شده

گفت: تو دستشویی بودم که یهو زلزله شد

( ستون وسط پارکینگو می گفت ها  )منم

ترسیدم و با عجله از دستشویی پریدم

بیرون از بس حول بودم ندیدم که چمدون

 رو گذاشتی جلو در دستشویی و با کله

رفتم تو دیوار ... 

حالا مونده بودم چطوری جریانو بهشت

بگم، بدبخت با کلی امید گفت :حالا بهترم

چمدون رو برداشت در رو باز کرد

و به طرف حیاط رفت تا در پارکینگ

 

رو باز کنه ، من پشت سرش بودم دیدم

 چمدون از دستش افتاد مثل کابوهایی که

 اسبشون وسط بیابون مکزیک مرده 

وسط

 

حیاط زانو زد ( خدایی صحنه ی خیلی

دلخراشی بود هم کاپوت پریده بود هوا

هم صندوق عقب ماشین لوله

شده بود

 (هر چی فکر کردم چی بگم چیزی به

 

ذهنم نرسید، با صدایی لرزان گفتم

رضا جون غصه نخور منم که اومدم تو

حیاط ماشین همینجوری بود  ) دروغ

 که حناق نیست ...) رضا هم کم نیاورد

گفت :آره ماشین طفلی حتما از ترس

اینکه تو سوارش نشی و نابودش نکنی

 سرشو کوبیده تو دیوار و این بلا رو 

سر خودش آورده ( مثل خودش که

بعضی وقتا از دست من میخواد

با سر بره تو دیوار ... 


نتیجه اخلاقی :

1-هیچ وقت یه خانم رو مسخره نکنید

چون خانمها توانایی انجام کارهایی رو

دارند که حتی تو ذهنتون هم نمی گنجه .

-2قبول کنید که خانمها از شما قوی تر هستند 

-3نمی شه گفت 

-4بعد از اینکه خانمتون گواهینامه گرفت

اول ماشین رو بیمه بدنه کنید بعد خونه رو

بیمه آتش سوزی بعد خودتون رو بیمه

شخص ثالث بعد خانمتون رو بیمه دزدی

بعد سرنشینان ماشین رو بیمه مسئولیت بعد ...

-5سعی کنید وقتی با خانمتون بحث می کنید

 در حالی که اون پشت فرمونه هیچ وقت بغل

 دستش نشینید ( مربوط به خاطره بعدی می شه (

-6

وقتی اتفاقی مشابه این افتاد بهتره

خونسردی خودتو حفظ کنی و هیچی

نگی چون هیچ فایده ای نداره و فقط

خودتو یه هفته از غدای خونه محروم کردی 

-7

قبول کنید که خانمها موجوداتی ماورای

تصور و ذهن کوچک مردها هستند

( نمونه : خدایی این کاری که من با ماشین

توی این فاصله کم کردم کدوم مردی می تونه

 بکنه ؟؟؟؟(

 


چند روز دیگه با خاطره دوم می یام ... حتما بخونید راستی فکر کنم چندتا نتیجه اخلاقی دیگه مونده ، شما بقیه اش رو بنویسید ...