دلنوشته ها

دلنوشته ها

دلنوشته ها

دلنوشته ها

سه تا خاطره از رانندگی

یکی از سه تا خاطره


اولی مربوط می شه به چند سال پیش که تازه 

گواهی نامه گرفته بودم ؛ پارکینگ خونمون 

برعکس الان که پیلوت هست و درهمکف

قرار داره یه سرازیری اولش بود بعد یه دور

می خورد بعد می رفت ته یه جای تاریک ،

این مقدمه ای بود که بگم تقصیر من نبود...

.

.

.

شوهرم داشت وسایلشو جمع می کرد که باهم

بریم بیرون من 2 ماهی بود که گواهینامه

گرفته بودم .

گفتم : تا آماده می شی ماشین رو از

پارکینگ می یارم بیرون 

خنده ای از سر تمسخر

کرد ( منم که حساس ...)با خودم گفتم هر جوری 

شده ماشین رو میارم بیرون تا بهش ثابت کنم.

توی یه فرصتی که رفت دستشویی منم سویچ

رو برداشتم و به پارکینگ مخوفمون رفتم .

خلاصه استارت زدم ماشین روشن شد، کلی

ذوق کردم. از بس ذوق کرده بودم یادم رفت

چراغ رو روشن کنم و محکم کوبیدم به ستون

وسط پارکینگ) خونه ما طبقه اول روی

پارکینگ بود ) بعد هول شدم جایی رو

هم نمی دیدم اومدم دنده عقب برم که ستون

رو رد کنم دیوار محکم کوبید تو صندوق

عقب ماشین ، به هر جون کندنی بود رسیدم

اول سربالایی خروجی پارکینگ. پا رو

روی پدال گاز با تمام قدرت فشار دادم و

رفتم... ولی چشمتون روز  بد نبینهباید

دور می زدم وطرف در می رفتم ولی

نتونستم و ماشین با همون سرعت افتاد تو باغچه

و البته قبل ازاینکه به دیوار بخوره ترمز

گرفتم ...با عجله از ماشین پیاده شدم

و دویدم به سمت خانه که به رضا بگم

داره دود از ماشین و لاستیک هاش بلند

می شه وقتی در رو باز کردم دیدم رضا

حالش بده حول شده بودم .

گفتم: چی شده

گفت: تو دستشویی بودم که یهو زلزله شد

( ستون وسط پارکینگو می گفت ها  )منم

ترسیدم و با عجله از دستشویی پریدم

بیرون از بس حول بودم ندیدم که چمدون

 رو گذاشتی جلو در دستشویی و با کله

رفتم تو دیوار ... 

حالا مونده بودم چطوری جریانو بهشت

بگم، بدبخت با کلی امید گفت :حالا بهترم

چمدون رو برداشت در رو باز کرد

و به طرف حیاط رفت تا در پارکینگ

 

رو باز کنه ، من پشت سرش بودم دیدم

 چمدون از دستش افتاد مثل کابوهایی که

 اسبشون وسط بیابون مکزیک مرده 

وسط

 

حیاط زانو زد ( خدایی صحنه ی خیلی

دلخراشی بود هم کاپوت پریده بود هوا

هم صندوق عقب ماشین لوله

شده بود

 (هر چی فکر کردم چی بگم چیزی به

 

ذهنم نرسید، با صدایی لرزان گفتم

رضا جون غصه نخور منم که اومدم تو

حیاط ماشین همینجوری بود  ) دروغ

 که حناق نیست ...) رضا هم کم نیاورد

گفت :آره ماشین طفلی حتما از ترس

اینکه تو سوارش نشی و نابودش نکنی

 سرشو کوبیده تو دیوار و این بلا رو 

سر خودش آورده ( مثل خودش که

بعضی وقتا از دست من میخواد

با سر بره تو دیوار ... 


نتیجه اخلاقی :

1-هیچ وقت یه خانم رو مسخره نکنید

چون خانمها توانایی انجام کارهایی رو

دارند که حتی تو ذهنتون هم نمی گنجه .

-2قبول کنید که خانمها از شما قوی تر هستند 

-3نمی شه گفت 

-4بعد از اینکه خانمتون گواهینامه گرفت

اول ماشین رو بیمه بدنه کنید بعد خونه رو

بیمه آتش سوزی بعد خودتون رو بیمه

شخص ثالث بعد خانمتون رو بیمه دزدی

بعد سرنشینان ماشین رو بیمه مسئولیت بعد ...

-5سعی کنید وقتی با خانمتون بحث می کنید

 در حالی که اون پشت فرمونه هیچ وقت بغل

 دستش نشینید ( مربوط به خاطره بعدی می شه (

-6

وقتی اتفاقی مشابه این افتاد بهتره

خونسردی خودتو حفظ کنی و هیچی

نگی چون هیچ فایده ای نداره و فقط

خودتو یه هفته از غدای خونه محروم کردی 

-7

قبول کنید که خانمها موجوداتی ماورای

تصور و ذهن کوچک مردها هستند

( نمونه : خدایی این کاری که من با ماشین

توی این فاصله کم کردم کدوم مردی می تونه

 بکنه ؟؟؟؟(

 


چند روز دیگه با خاطره دوم می یام ... حتما بخونید راستی فکر کنم چندتا نتیجه اخلاقی دیگه مونده ، شما بقیه اش رو بنویسید ...

نظرات 25 + ارسال نظر
لالایی نیمکت سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 ب.ظ http://http://lalaeienimcat.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااام
کلی خندیدم خداوکیلی روحم شاد شد ..خیلی بامزه ایی الهان

تشنه ی خورشید سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ب.ظ http://www.avayeaftab.blogfa.com

سلام الهه خانوم خیییییییییییییییییییییییییلی جالب بود به نظرم شما اگه این قریحه ی طنز نویسیتون رو دنبال کنید یه چیزی میشیدها...
آخه هر خاطره ی طنزی به قلم توانایی نیاز داره تا اونو خوب به مخاطبش منتقل کنه
به هر حال خیلی خوب بود وطنز
راستی پیش منم بیا آپم

مرسی از نظر لطفت . اگه توی اون صحنه بودید و ماشین ، ماشین شما بود و اینطور داغون می دیدید ، به این طنز گریه می کردید

الهه وکیلی سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:13 ب.ظ http://www.avaremehr.blogfa.com

سلام بر الهه ی عزیزم

خاطره ی واقعا جالب و خنده داری از شما خواندم

ممنون از دعوت

تشنه ی خورشید(رزی) سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:27 ب.ظ http://www.avayeaftab.blogfa.com

دوباره سلام
مشکل وبم رو حل کردم ممنونم که گفتید
واما نتیجه ی اخلاقی هرچی فکرمیکنم هیچی به ذهنم نمیاد

آهاااااااااااا
هیچ وقت تنها توی یه جای(پارکینگ)مخوف وتاریک رانندگی نکنید

دلداده سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:15 ب.ظ http://dldadgan.blogsky.com/

سلام الهه جون ممنون که بهم سر میزنی
اول اینکه جواب کامنت هایی را که برام میذاری یادت نره بخونی
دوم اینا طنزه یا راستی راستی خاطرات خودته
سوم نتیجه اخلاقی کاش این ماشین بخت برگشته اختراع نمیشد آخه وسایل نقلیه قدیم ( اسب و شتر و...) یه جورایی هوشمند بودن هر چقدر هم راکب ناشی بود دیگه خودشونو به در و دیوار نمیزدن ضمن اینکه با گاز و لگد از راننده ناشی پذیرایی میکردن مخصوصا اگه میدیدن طرفشون خانومه

می بینی دلداده عزیز ، قدیما بهتر بود وسایل هوشمند بودند ولی الان ...
با این اوضاع بنزین و گرونی احتمالا تا چند سال دیگه به اون روزا با اون وسایل نقلیه هوشمند ( الاغ و شتر و ... ) بر می گردیم و احیانا در روزنامه می خوانید الاغی به خاطر رانندگی بد راننده خانمی کله ی خانم رو گاز گرفت ...

مهرداد سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ب.ظ http://www.khatereye-eshgh.blogfa.com



واعا زیبا به تصویر کشیده بودی....
تجربه من گفته سوییچ رو بزارم بالا یخچال و یا جایی که دست کسی جز خودم بهش نرسه...البته الان دیگه ماشینی در کار نیست...
امیدوارم آقایون بخونند و تجربه های مفید کسب کنند!!!!!

مرسی از نظرت
مگه ما بچه هستیم که اونو روی یخچال بزاری و ما دستمون بهش نرسه ، شما اگه اونو روی قله قاف هم بزارید ما اگه بخواهیم می تونیم اونو برداریم ...
خانمها رو دست کم نگیرید ، از تجربه شوهر من درس بگیرید

لالایی نیمکت چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:05 ق.ظ http://http://lalaeienimcat.blogfa.com/

نتیجه ی اخلاقی اینکه خانم ها همیشه مظلوم واقع میشن
چون همیشه اقایون حق اونارو به طور وحشتناکی به صورت موریانه می خورن..
بیچاره با خانمها

یوسف چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ http://jinarrr.blogfa.com

عالی بود
سر صبح حسابی خندیدم
چند تا خاطره از این دست دارم در حد تیم ملی. فرصتی باید و حالی...

وای به حالت بختیار ...
باید تعریفشون کنید . راستی در مورد خانمهاست ؟؟؟ خدایی خاطره آخرم رو اگه بزارم رو دست اون چیزی نمی تونی تعریف کنید ، می دونی چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ چون نزدیک 130 خانواده به شوهرم اعتراض کردند و شوهرم می خواست یه جایی فرار کنه که دیگه برنگرده ، جوری که می گفت خوش به حال رابینسون گروزوئه ، خوش به حال اون مرده که به جزیره آدم خورها رفت و دیگه برنگشت ، خوش به حال مجردها ، خوش به حال مامان و بابات که از گیر تو نجات پیدا کردند

سمانه چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ http://ezraeel1510.blogfa.com


چندتا دیگه خاطره توپ تعریف کنی میری واسه تیم ملی

نعنافروش چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:51 ب.ظ http://fnanaforoush.blogfa.com

سلام دوست عزیزم هروقت خسته و بی حوصله ام سری به وبلاگت می زنم هم از زمینه های زیبای وبلاگت روحم شاد میشه هم از مطالبت اگر نظر برات نمیزارم چون خیلی سرم شلوغه و دیر به دیر سر می زنم از نظری که برام گذاشته بودی ممنون هیچ اوقات رو با درس خوندن می گذرونم نمی دونی چه گیری افتادم از هرطرف سیل امتحانات انواع و اقسام محاصرم کرده از تافل و جامع و رساله و سر و کله زدن با اصفهانیها که بد ترین قسمت قضیه است یه وقت هوس نکنی دکتر بشی که دردسر بزرگیه بهت حسودیم میشه که اینقدر به روزی و از همه ی اوضاع و احوال جامعه مطلعی آفرین به این همه اطلاعات و پشتکار و علاقه باید از دکتر مدرس زاده هم تشکر کنم که زمینه ی این ارتباط را فراهم کرده است .

وایییییییییییییییی
چقدر خوشحال شدم که بهم سر زدی عزیزم .
مرسی از اینهمه ابراز لطفت .

چرا دوست من انقدر خودتو درگیر کردی ؟؟؟ مگه چند سال زنده ایم مگه از 40 سالگی به بعد باز هم همین توان جوانی رو داریم ؟؟؟ علم ، کار و همه اینها تا حدی زیادی خوبه ولی دیگه نه انقدر زیاد تر خانم دکتر ...
شوخی کردم عزیزم شما خیلی افتخارات دارید که من هم به شما غبطه می خورم و مطمئنا حاصل اینهمه تلاشی هست که حداقل تا حدودی توی اون چهار سال زیبای زندگیم شاهدش بودم .
امیدوارم همیشه موفق باشی و امیدوار

تا لب هیچ چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ب.ظ http://nefrinbardelesang.blogfa.com

سلام .دقیاقا درک میکنم.چون من یه مدت دوس داشتم موتور یاد بگیرم .بابام یه موتور شهاب خریدو گفت یادت میدم.من که هنوز کامل یاد نگرفته بودم از سراشیبی پارکینگ میومدم بالا که به در و دیوار خوردمو سنگای سرامیکی دیوار ریخت پایین!!!و یه بارم بابامو که حدود 90کیلو وزن دارن ترک موتورم سوار کردمو یهو گاز دادمو موتور رفت تو هوا!و بابا از پشت افتاد و خلاصه خیلی خدا رحم کرد.نتیجه:حالا دختر موتور یاد نگرفتم نگرفت!!!

دلداده پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 ب.ظ http://dldadgan.blogsky.com/

سلام الهه جون بازم ممنون که بهم سر میزنی راستی جواب سوال دومی را ندادی برو بالا منظرم بخون حال ندارم بنویسمش آخه وقت گیره و تکرار مکررات میشه اصولا زیاد عادت ندام کار تکراری ناجام بدم باور کن راست میگم

تشنه ی خورشید(رزی) شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ب.ظ http://www.avayeaftab.blogfa.com

------------------------______$$_________$$$
_____________________$$$$_______$$$___$$$$$
____________________$$$$$$_____$$$___$$$$$$$
___________________$$$_$$$$___$$$__$$$$____$
___________________$____$$$$_$$$$_$$$
_______________________$$$$$$$$$$$$$$
آپیم و منتظر _______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
____بیایااااا__________$$___$$$$$$$$$$$$$$$$$
..____________@ __$$____$$$$_$$$_$$$__$$$$$
_________€€€€€€€€$____$$$$___$$__$$$$___$$$
______€€€€€€€€€€€€€€__$$$_____$$___$$$____$$
____€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$$_____$$$___$$$____$
___€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$$_____$$____$$$
__€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$_____$$$____$$
_€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€____ __$$$____$
€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€______$$$
$$$___$$$___$$$___$$$___$$$_____$$$
_°_____°______°_____°_____°_____ _$$$
_____________€__________________$$$
_____________€__________________$$$
زود بیااااااااااا ____€_________________$$$$
_____________€._______________$$$$$
_____________€..____________ $$$$$$$$
____________€€€€€€€._..-♥*°*♥-.._ ~~~*°*~~~
~~~ _..-♥*°*♥-..~~~~ _..-♥*°*♥-.._
_..-♥*°*♥-..__..-♥*
--------------------------------------------------------------------------------

تشنه ی خورشید(رزی) سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ http://www.avayeaftab.blogfa.com

_____________%%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%
_____________%%%__%%
_____________%%%__%__%
_____________%%%___%__%
_____________%%%___%___%
_____________%%%___%____%
_______%%____%%%__%____%
______%__%__%%%%%%__%%
______%___%%_____%____%%
_______%____%%%%%_%%
________%___________%%
_________%_________%%
_________%%__سلام___%%
________%%____آپم_____%%%
_______%%_____________%%%
______%%______زود بیا_____%%
_____%%_______منتظرم_____%%
_____%%__________________%%
_____%%%________________%%
______%%_______________%%%
_______%%%____________%%%
_________%%%%________%%%
___________%%%%%%

یوسف شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ب.ظ http://jinarrr.blogfa.com

سلام ممنون که سر زدید ولی تو اخرین پیامتون ادرسی نوشتید که اگر از اون راه بریم به ناکجا اباد میره یه بار دیگه چک کن نشانی وبلاگ جالبیه

مهرداد یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ب.ظ http://www.khatereye-eshgh.blogfa.com

سلام مرسی از لطفت....
چشم فردا زنگ میزنم...
فقط با کی حرف بزنم؟؟؟ من اتوکد تسلط ندارم تسلطم برنامه میکانیکال ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ هست....
ولی حالا زنگ میزنم..شاید بلاخره شانس ما هم......
مرسی عزیزم....

مژده ژیان چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ق.ظ http://naghme-baran.blogfa.com

درود الهه عزیز /این روزها کمتر وبلاگی رو می بینیم که اینجور شاد باشه / آخه انگار مردم خنده از یادشون رفته//اما شما با مطالب زیباتون / خنده به لبهای من هدیه دادید.

از شما و مطالب بکر و قسنگتون متشکرم.

مصطفی جوادی پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ق.ظ

سلام .عوامل استکبار جهانی وبلاگ من را هک کردن .یه فکری بکن

سلام
شلوغش نکن . فکر کردی خیلی مهمی یا عوامل استکبار بی کارند ....
من وارد شدم هیچ مشکلی نداره یه کم خودت رو آپ کن قدیمی شدی دیگه ...

غزال چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:05 ق.ظ

سلام دوست عزیز. خیلی وقت بود که به وبلاگت سر نزده بودم. حسابی ژیشرفت کردی. امان از دست این خاطر تعریف کردن تو. البته برام تازگی نداره اون قدیما هم هر وقت میخواستی چیزی تعریف کنی با اب و تاب می گفتی.
خیلی خنده دار بود . بیشتر قیافه رضا رو برای خودم مجسم کردم که اون لحظه چه شکلیه شده.
شاد باشی عزیزم

سلام زغال چطوری ؟
نیستی ؟؟؟
آره عزیزم می بینی با من چه رفتاری داره . نمی دونه من شاعرم روحیه ام لطیفه ناراحت می شم
مرسی از اینکه سر زدی بازم بیا

منصور یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ب.ظ http://onlyeshgh.blogsy.com

سلام الهه خانم.
خدایی خیلی جالب بود. من که هنوز دارم می خندم

برگرد شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ http://nbargard.blogfa.com/

سلام
نوشته هاتون بسیار جذابند و باعث نشاط لذت بردم وممنون

سارا چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ب.ظ http://gelayol.blogsky.com

چرا دیگه حالی نمیپرسی بی معرفت
خوش باشید

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:02 ق.ظ

سیما یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ق.ظ http://سسسس

همه ی چیزات داغونه برو اصصلاح کن خانم محترم.





[ بدون نام ] دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:59 ب.ظ

سلام الهه جان
کجایی؟
چرا بی خبر رفتی دختر؟؟

من هیچ خبری ازت ندارم با بدبختی اینجارو پیدا کردم

یه خبری از خودت بده
الهه چرا بی خبر رفتی علت رفتنت چی بود؟ تو که اینجا رو خیلی دوس داشتی دختر....


منتظرتم
سر میزنم بهت....
بی خبرم نذار الهه جان...

سلام
یه کم کارهام بیشتر شده نه اینکه وبلاگ برام مهم نباشه . چشم سعی می کنم بیشتر بیام . مرسی از ابراز لطفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد