دلنوشته ها

دلنوشته ها

دلنوشته ها

دلنوشته ها

و حالا آخرین خاطره

خیلی خوشحالم . پنجشنبه دارم میرم مشهد .

تصمیم گرفتم خاطره سوم رو هم بزارم بعد برم ، می دونید که به این هواپیماها اعتباری نیست . می گن توپولوف ها رو برداشتند حالا فکر می کنند این بوئینگ ها از توپولوف ها بهتره فقط تعداد تلفاتش کمتره ، می دونید چرا ؟؟؟ چون تعداد صندلیهاش کمتره ...

و حالا خاطره سوم

صبح یه روز زمستونی البته جمعه بود . توی خونه بودیم که رضا ( همون شوهرم که تو خاطره اول باهاش آشنا شدید ) حوصله اش سر رفته بود و دنبال ماجرای تازه می گشت ...

ادامه مطلب ...

و حالا خاطره دوم

خاطره دوم

مربوط می شه به 2 سال پیش

خواهرم که از من 5 سالی بزرگتره هوس کرد ماشین بخره ، چی خرید ؟؟؟ یه پیکان دو گانه سوز تاکسی برگشت داغونه بخت برگشته ( همه رو با کسره به هم متصل بخونید لطفا ). خلاصه یه شوهر خواهر دارم که از اون پیکان داغونه بخت برگشته تر ، چرا ؟؟؟ الان عرض می کنم ... 

ادامه مطلب ...