دلنوشته ها

دلنوشته ها

دلنوشته ها

دلنوشته ها

و حالا خاطره دوم

خاطره دوم

مربوط می شه به 2 سال پیش

خواهرم که از من 5 سالی بزرگتره هوس کرد ماشین بخره ، چی خرید ؟؟؟ یه پیکان دو گانه سوز تاکسی برگشت داغونه بخت برگشته ( همه رو با کسره به هم متصل بخونید لطفا ). خلاصه یه شوهر خواهر دارم که از اون پیکان داغونه بخت برگشته تر ، چرا ؟؟؟ الان عرض می کنم ... 

( یادتونه تو نتیجه اخلاقی قبلی گفتم وقتی بغل دست یه راننده خانم نشسته اید باهاش بحث نکنید .... ).

سرتونو درد نیارم یه روز جمعه بود که خواهرم و خانواده اش اومدند خونه ما ( شوهرم نبود ، همه این مسائل تقسیر اونه اگه خونه بود که این اتفاق نمی افتاد ) . شوهرش که عین بچه ها می مونه گیر داد که بریم مولوی یه بچه همستر بخریم ( توضیح برای کسایی که نمی دونند از اون موشهایی که دنی ( بچه های کوه آلپ ) داشت و لوسین اونو انداخت تو دره ... ).

به هر زحمتی بود منو راضی کردند که باهاشون برم و همستر بخریم .

جمعه ی خیلی شلوغی بود ، آهان راستی در مورد راننده بگم تاحالا تنهایی سوار ماشین نشده بود به هر بدبختی بود رسیدیم مولوی فقط پارک کردنمون نیم ساعت طول کشید بماند که به دوتا ماشین عقب و جلو اندکی خسارت وارد آمد و یک جا از بس خسارات وارد شده زیاد بود که ماشین رو از اونجا دور کردیم ، حالا ... کارمون رو انجام دادیم دوباره عملیات تخریب ماشین های مجاور و زدن آینه به آینه چراغ به خطر و غیره تکرار شد تا اینکه رسیدیم نزدیکی های خونه . نزدیک خونه ما یه پل بزرگ با شیب خیلی بزرگتره . این در حالی بود که همستر از دست شوهر خواهرم رها شده بود و مدام از زیر پای ما از این طرف به اون طرف و ما هم که جیغغغغغغغغغغغغغ

شوهر خو اهرم هی غر سر خواهرم می زد یواش ، درست برو بزن دنده ؟؟؟ بلاخره به اون پل رسیدیم بعد با سرعت از روی پل رفتیم بالا ولی می خواستیم یواش بیاییم پایین که خواهرم دید نمی شه ... جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ به این ترتیب بود که با یه جیغ بنفش ماشین از پل اومد پایین با سرعت 1000 تا و اینجا خواهرم عقلش با هر گیرپاجی بود کار کرد و ماشین رو به سمت چپ راهنمایی کرد و چشمتون روز بد نبینه که فقط دیدیم برگریزان شد و ما روی زمین نشسته ایم شوکه شده بودم . برگشتم دیدم ماشینه داغون ، صندلیهاش کنده ، شیشه هاش ترک خورده  ، ما هم که وسط فضای سبز هر کدوم یه جوری ولو شده ... ولی در کل حس خوبی داشتم فکر می کردم اصلا چیزی نشده تازه کلی حال داد مثل رنجر که تو شهر بازی سوار می شی دلم یه هویی ریخت پایین .

خلاصه  خواهرم اومده بود هر کدوم رو سرکشی می کرد ببینه سالمیم یا نه !!! فقط یکی نبود ؟؟؟؟ شوهر خواهرم نبود ، دنبالش گشتیم دیدیم تو ماشین لای در گیرکرده که بعدا فهمیدیم که ایشان می خواستند در موقع حادثه در را بازکرده و فرار کنند که جرااااااااااااااات نکردند و لای در گیر نمودند و کتفشان مجروح شده و داد می کشیدند ؛ آیییییییییییییییییییییییییییییی  ملت همه دور ما جمع شده بودند و به زور نمک توی دهنمان می ریختند ، دیگه داشت حالم بهم می خورد به پسره گفتم چیکار می کنی خفه ام کردی این نمک دیگه چیه تو این هیرو ویر ، گفت نه خانم بخورید شاید شوکه شده باشید و فشارتان بیاید پایین ( عجیبا قریبا ....

یکی زنگ زد 115 ( واسه شوهر خواهرم ) یکی زنگ زد جرثقیل ( واسه ماشین غراضه ) یکی زنگ زد 110 ( واسه خواهرم چون شوهر خواهرم احتمالا ازش شکایت داشت ) یکی زنگ زد راهنمایی رانندگی و در آخر اول از همه شهرداری اومد و جریمه سه تا در ختی که پلاک شده بود ولی توسط ما نابود و همچنین گارد کنار فضای سبز را اول حساب کرد و در آخر 115 اومد و دیگه کلافه شده بودیم گفتم بیاید اینو ببرید ( واقعا کسی جرات نمی کرد بره طرفش از بس غر می زد ، مغزمون رو خورد ، تقصیر خودت بود که سوار شدی !!!!!!!!!! )

یه پرشیای خیلی شیک هم اومد من و بچه ها رو برد خونه ی ما ، وقتی زنگ زدم به شوهرم و گفتم رضا بیاااااااااااااااااااااااااا تصادف کردیم ، بیچاره سر کلاس بود داشت سکته می کرد با صدای لرزان پرسید کی راننده بوده وقتی گفتم خواهرم دیگه صداش نمی اومد ( چون می دونه توی تصادفات من تلفات کمه ولی خواهرم با اعداد و ارقام شوخی نداره ، براش افت داره کمتر از 2 نفر زخمی ... )

هر کدوم از ما یه جایی بودیم راستی تازه به برادرم هم زنگ زده بودم بیچاره مثل برق گرفته ها با زیر شلواری اومده بود تو صحنه تصادف .

رضا با ماشین رفت ، برادرم با خواهرم رفت ، زن داداشم با ما و بچه ها اومد و شوهر خواهر بدبختم هم تنهایی رفت بیمارستان ( آخیش از دستش راحت شدیم ... ) و من تو ذهنم فقط به اون همستر بیچاره فکر می کردم که بدو بدو رفتیم خریدیمش تا توی خیابون بی مادر رهاش کنیم ، یعنی کی می دونه عاقبتش چی شد ؟؟؟؟!!!!

خلاصه اون روز شب شد و هیچکی از هیچی خبر نداشت ، ساعت 11 بود که رضا اول اومد بعد داداش و خواهرم که سند براش گذاشته بودیم همه بودیم که یهو سر شام یادمون افتاد که اون مادر مرده رو تو بیمارستان تنها گذاشتیم ( یههویی همه پاشیدیم و دوودیم سمت بیمارستان ( دروغ که حناق نیست ، بعد از شام تازه خواهرم نمی خواست بیاد نه اینکه روش نشه می گفت نمی خوام ریختشو ببینم ، رفتیم دیدیمش ) .

از 2 کیلومتری صدای آی وایش تمام بیمارستان رو برداشته بود ( می گم مردها مثل بچه می مونند خدا نکنه طوریشون بشه ، حالا اگه یه زن بود مثل یه خانم ، جیک نمی زد ، مگه نه ؟! )

دکترش رو پیدا کردیم گفت ما با توجه به آه و ناله هاش فکر کردیم کتفش شکسته ولی با عکسهایی که تهیه کردیم دیدیم فقط یه ضرب خوردگی ساده است با 3-4 روز استراحت حالش خوب می شه !!!!

رفتیم بهش گفتیم مرخصی باور نمی کرد ( حالا یکی بیاد اینو راضی کنه که از بیمارستان بیاد بیرون ، مگه قبول می کرد . می گفت من مرده ام حتما می ترسید به من بگید ... خلاصه آقا رو آوردیم خونه و نشون به اون نشون که تا 2 ماه سر کار نرفت آخرش توبیخش کردند ، می گفت اینطوری که نرم سر کار دیه ام بیشتر می شه ، که آخرش هم 500 تومن دیه بهش دادند ، ماشینشون هم از بس خرجش زیاد بود بردند اوراغی ها و البته خسارت شهرداری هم هر درخت 150 هزار تومان و خسارت گارد ریل هم 200 هزار تومان ( بیچاره خواهرم که یه همستر براش انقدر گرون تموم شد  آخرش هم فرار کرد ، از بس بد قدم بود ... ).

همه می گفتند این جریان عمدی بوده  ولی حقیقت چیز دیگری بود ؛ وقتی از پل می خواستیم بیایم پایین خواهرم می خواسته ترمز بگیره که سرعتش کم بشه تو دنده 4 بجای اینکه پاشو رو ترمز بزاره ، روی پدال گاز گذاشته ؟؟؟ نه  ، پاشو روی پدال کلاج گذاشته بود ، کسایی که رانندگی می کنند می دونند تو این حالت سرعت ماشین چند برابر می شه و دیگه اونم پیکان ، ترمز نمی گیره نه تنها ترمز که دستی هم کار نمی کرد ، البته شانس آوردیم اگه کار می کرد چپ می کردیم . بیچاره همستره ...

نتایج اخلاقی :

1-   مثل خاطره قبل هیچوقت کنار دست یه راننده خانم باهاش بحث نکنید

2-   هیچوقت همستر نخرید

3-   هیچوقت با همستر داخل ماشین نشوید

4-   وقتی دیدید دارید تصادف می کنید بجای اینکه در رو باز کنید تا فرار کنید کمربندتون رو ببندید

5-   اصلا با زن جماعت در نیافتند

6-   اصلا کی به ما خانمها گواهی نامه می ده ماباید پشت ماشین لباسشویی بشینیم ( اظهارات یک مفقود الاثر ... )

7-   از اینجا به بعد شما بگید

ورود به این وبلاگ بدون گذاشتن نظر حرام شرعی محسوب می شود ( یعنی چی داداش باید نظرتو بگی و نترسی ... )

منتظر خاطره بعدی باشید ...

 

 

نظرات 20 + ارسال نظر
مهرداد دوشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ب.ظ http://www.khatereye-eshgh.blogfa.com

سلام چه عجب آپ کردی....
اکه این مسائل هم حاشا نمیکردی من هیچوقت کنار رانند ه زن نمیشستم و نشستم و نخواهم نشست مگه اینکه خودم بهش یاد داده باشم و دست پرورده خودم باشه....
واسه گواهی نامه هم پارک دوبل موبل ۳ فرمون ۴ فرمون نداریم..باید آینه بزنی در بری اونم با سمت شاگرد...! البته به ماشین خودت خسارت وارد نشه ولی آینه طرف بشکنه!!!!! زد بدون گواهی نامه هم بشینه قبولش دارم کمربندم واسش نمیبندم!!!!!!
ولی به قول خودت زنها بهتره برن پشت همون ماشین لباسشویی بشینند....
حالا اون که پاش رو گذاشته رو کلاچ چرا معکوس نداده؟؟
ولی انصافا سیگار بعد از این تصادف واسه اونی که خسارتش بیشتر بوده آی میطلبیده ها!!!!!!!!!!!!
بابا در مورد شوهر خواهرت اینجوری حرف نزن گناه داره مگه پدر کشتگی داری باهاش!!!!!!
مراقب خودت باش....
آپ باحالی بود خوشمان آمد ایول.....
(گل!)

خواهش می کنم .
خاطره سوم رو بخونی چی می گی ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!

یوسف سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ

ظاهرا هنر رانندگی در خاندان شما موروثیه(علم لدنی)ژنشو دارید.انصافا با مزه می نویسی موفق و بدرود

ممنون دکتر و عرض ارادت نسبت به جمله دومتون . قابل توجه شما که پدر بنده قبل از انقلاب مربی آموزش رانندگی پایه 1 بوده اند پایه 2 که سهل است

سمانه سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:53 ب.ظ http://ezraeel1510.blogfa.com

بیچاره شوهرخوارت
اشکالی نداره حالا
راستی: خیلی توپ مینویسی

راست می گی اصلا اشکالی نداره که اون فلک زده به این روز افتاد و در مورد جمله آخرت ، این نظر لطف شما ست عزیزم

الهه وکیلی مطلق سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ب.ظ http://www.avaremehr.blogfa.com



بسیار جالب و خواندنی !!!!!!!!!!

سپاس از دعوتتان

دوست جون چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 ب.ظ

سلام دوست کچل من تا وقتی تو خواهرت و امثال شماها باشید بازم رانندگی خانم ها مضحکه عام و خاصه. عزیزم نکنید این کارو اگرم کردی برای کسی تعریف نکنید.راستی یک توضیح کوچولو:نمی دونم این سمانه خانم کیه اما دوست ندارم با من اشتباه گرفته بشه من سمانه نایب زمان به اسم دوست جون نظر میدهم.قربانت ملیکارو ببوس از طرف علی

سلام دوست مو دار من ( از افعال معکوس بید )
رانندگی من و خواهرم ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! خودت یادت نیست اون سالی که داشتیم با برو بچ می رفتیم استخر تو اون سرازیریه چیکار کردی ؟؟؟؟؟ این هیچی وقتی که ماشین رو خاموش کردی چه پیتیکو پیتیکویی کردیم . ما صادقیم نا از نوع پور رضا قلی .
ما هرچی باشه می گیم داداش چون نتیجه گیری آخرش خوبه بعد از چند تا خاطره ای که از آقایون گذاشتم .
ناراحت نشو اون موقع از من تشکر می کنی دوست جون.
در ضمن کسی تو رو با اون سمانه اشتباه نمی گیره همه اونو می شناسند . تو هم که گمنامی

دوست جون چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ب.ظ

راستی دوست عزیز خواهش می کنم قبل از این که مطلب بزنی بده یکی ویراستاری کنه آبروی هر چی ادبیاتیه بردی. دیکته 0 تقصیر. عجیبا غریبا. پاشیدیم.و خیلی از غلط های دیگه

عزیزم من فرصت ندارم ببینم چی نوشته ام تو می گی ویراستاری کن ؟؟!!

احسان چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:09 ب.ظ http://ehsan876.blogfa.com

به مناسبت اعیاد شعبانیه

تصاویر لو رفته یک پارتی در تهران !!!!!!!!
این پارتی بمناسبت جشن تولد یکسالگی دختر یکی از برج سازان تهران برپا شده بود.
تصاویری که مشاهده می فرمایید از این مراسم لهو لعب گرفته شده است.

مرسی از دعوتت ولی تکراری . اما انصافا خیلی باحال بود

هستی چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ب.ظ http://100raha.blogfa.com

سلام
خوشحال میشم سر بزنی

دلداده پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:50 ق.ظ http://dldadgan.blogsky.com/

سلام به الهه خانوم عزیز دمت گرم داری معروف میشی ها ،هم به خاطر رانندگی تون هم به خاطر بیان زیباهتون.
آخرش نگفتی واقعا خاطره است یا ساخته ذهن خودت
راستی همستر تون را دیدم اولش فکر کردم قورباغه است آخه حیوونی از ترس موهاش ریخته بود .
بازم منتظرت هستم

ممنون از نظرت .
دوستانی که منو از نزدیک می شناسند تمام این وقایع رو می دونند و حتی چیزای دیگه که شما نمی دونید
واقعا برام اتفاق افتاده . در خاطره یا بهتر بگم حادثه اول ماشین ما یه پیکان ۸۱ بسیار تمیز با سیستم روبراه با دزدگیر و کلی تجهیزات دیگه بود که همون سال ۸۵ بنده ترتیبشو دادم به طوری که ماشینی که ۵۴۰۰۰۰۰ خریده بودیم به طور خاموش تو پارکینگ فروختیم ۴۰۰۰۰۰۰ تومن .
در مورد حادثه دوم هم که ماشین خواهرم به کل رفت توی تبدیلی ها البته با ۵۰۰۰۰۰ تومن خرج چون باید روشن می شد بعد تحویل می دادیم
عزیزم اون همسترمون نبوده اون شوهر خواهرم بوده که شما دیده اید البته موهاش هم ریخته بود چون با کله توی شیشه جلو خورده بود

نعنافروش جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ب.ظ http://fnanaforoush.biogfa.com

سلام هنر نویسندگی ات ستودنی است دوست عزیزم تا آخر خاطره ات آدم میخکوب می شه که حالا چی خواهد شد ؟سادگی خاصی تو کلامت هست اون غلط های نگارشی را هم باید گذاشت به حساب بی دقتی ولی قشنگی کلامت عیب های خیلی کوچک را می پوشاند .
خدمت دوست عزیز دوران دانشگاه خانوم نایب زمان که هنوز یادگاری هنر مندانش توی اتاق پسرم منو به یادش می اندازد سلام و عرض ادب دارم.

مرسی همکلاسی قدیمی .
و اما در مورد غلطها : تو شرکتی که من کار می کنم یه لحظه هم نمی تونم بیکار باشم همین که ییهویی می نویسم کار سختیه مخصوصا اینکه من تایپم سریعه سمانه خانم که اطلاع دارند دیگه خیلی به کلمات نگاه نمی کنم . شما به بزرگواری خودتان ببخشید ...

تشنه ی خورشید(رزی) یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ http://www.avayeaftab.blogfa.com

سلام الهه خانوم
تاخیر منو ببخشید
خیلی جالب بود
و ازون بهتر نحوه ی نگارش شما
موفق باشید

ممنون از لطفت

پریسا سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:47 ب.ظ

سلام خوبید؟
من شما را به جا نمی ارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

سلام مرسی
تو خوبی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
منم شما رو به جا نمی یارم . چه جالب
آخه یعنی چی مثل اینکه به یکی زنگ بزنی بگی ببخشید من شما رو نمی شناسم . طرف هم اگه برگرده بگه ببخشید قرصهاتون رو خوردید حق داره والا ...

لالایی نیمکت جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ب.ظ http://lalaeienimcat.blogfa.com

یعنییییییییییییییییییییییییییییییییی یه همستر خریدن این همه ماجرا داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟////

هرچی می کشیم از دست این اقایونهخدا ازشون نگذره همش یا غر می زنن یا هیچ کار نمی کنن...

خدا رحم کرده با این تصادف بن دسلیگاااااااااااااااااااااااااییتون

مبگم الهه جونم خاطراتت خیلی هیجان انگیزه هاااااااااااااااااا

ممنون عزیزم
با این حرفت موافقم شدیدا. البته این آقای محترم به جزای غر زدنش رسید باشد که بقیه مردها هم به جزای غر زدنهاشون برسند . الهی آمین

مهرداد یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.khatereye-eshgh.blogfa.com

سلام خوبی؟
میخواستم آهنگ وبم دکلمش رو بزارم
دیدم دکلمه هاش توو سی دی هست نمیدونم کدوم سی دی بیخیال شدم
چه خبرا؟؟
خبری نشد نه؟؟؟ ۳روز نت نبودم...ببخش اگه دیر جواب کامنت (ها) رو میدم...(تاریخ کامنتت رو نخوندم!!
چرا دیر به دیر آپ میکنی؟؟

(گل!)

تشنه ی خورشید(رزی) یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ب.ظ http://www.avayeaftab.blogfa.com

ممنون از اینکه اومدین وممنون از لطفتون

الهه وکیلی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:45 ب.ظ http://www.avaremehr.blogfa.com

بهنام یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:39 ق.ظ

من اولین باره متنت رو خوندم... خیلی بیان شیرین و جالبی داری که باعث میشه .. خواننده تا اخرش بخونه و ببینه چه اتفاقی می افته ... دمت گرم .. به کارات ادامه بده .. چون کارت خیلی درسته/ کسایی هم که میگن غلط املایی داری.. خوب خودشون برن بنویسن... ببینیم چقدر غلط انشایی دارن... تو فقط بنویس و کاریت نباشه

سارا یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:55 ب.ظ http://gelayol.blogsky.com

سلام
چیه؟چرا این شکلی نگام میکنی؟نکنه انتظار داری منم ارت تعریف کنم؟
ای بی معرفت
چرا وقت داری 98 دقیقه خاطره بنویسی اما وقت نداری یه حالی از زیر دستات بپرسی
چیه؟نکنه کسر شانه؟
عیبی نداره با مرام
ملیکا جونم چطوره/
از طرف من حتما ببوسش
راستی به مهندس مهدیزاده سلام برسون
بهم سر بزن .معذرت طولانی شد

ali یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:45 ق.ظ

ziba va khandani bood
merci

شفیع جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:41 ب.ظ http://shafie57.persianblog.ir

سلام از وبلگ چشم آینه با وبلاگ بسیار زیباتون آشنا شدم ندیده میدونم آدم خیلی باحالی هستین در ضمن نگارش بسایر جالب و جذابی دارین من که هر وقت خسته میشم خاطره هات رو میخونم کلی می خندم خستگیم در میره خاطره رانددگی تو پارکینگ رو چهار بار خوندم وهر بار مثل دفعه اول برام جالب بوده در ضمن غلط املائی اصلا معم نیست هر چند انتقاد پذیری خوبه ولی خیلی جدیشون نگیر ااااااددددامه بده منتظر خاطره های جدیدت هستیم ۰ من و جاریم
یک وبلاگ پکیده هم من دارم بهش یک سری بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد