دلنوشته ها

دلنوشته ها

دلنوشته ها

دلنوشته ها

و حالا آخرین خاطره

خیلی خوشحالم . پنجشنبه دارم میرم مشهد .

تصمیم گرفتم خاطره سوم رو هم بزارم بعد برم ، می دونید که به این هواپیماها اعتباری نیست . می گن توپولوف ها رو برداشتند حالا فکر می کنند این بوئینگ ها از توپولوف ها بهتره فقط تعداد تلفاتش کمتره ، می دونید چرا ؟؟؟ چون تعداد صندلیهاش کمتره ...

و حالا خاطره سوم

صبح یه روز زمستونی البته جمعه بود . توی خونه بودیم که رضا ( همون شوهرم که تو خاطره اول باهاش آشنا شدید ) حوصله اش سر رفته بود و دنبال ماجرای تازه می گشت ...

گفت : بریم بیرون یه کم هوا عوض کنیم

گفتم : باشه اتفاقا منم خیلی کسلم یه کم بریم برف بازی ( بیچاره نمی دونست شاید آخرین برف بازی عمرش باشه )

رفتیم و جاتون خالی خیلی خوش گذشت کلی خنککککک شدیم و در برگشت ، شوهرم مهربون شد ، گفت : بشین پشت فرمون بریم .

گفتم : آخه من می ترسم ، یادت نیست ( منظورم خاطره قبلی و چندتا خاطره ریز دیگه بود )

گفت : اشکالی نداره آخرش که چی ؟ باید یادبگیری دیگه ( بله باید یاد می گرفتم دیگه )

با کلی اصرار نشستم پشت رول . جالی دشمنتون خالی ، نزدیک خونه ما یه چهار راه شلوغه که چراغ قرمزش تقریبا 160 ثاینه ایه ، رسیدیم پشت چراغ قرمز کلی دستو پامو گم کرده بودم آخه از کامیون می ترسم حالا دقیقا چسبونده بود بغل ماشین ما ، بلاخره سبز شد و دنده یک حرکت کردم می ترسیدم بریم زیر کامیون هی سرعت رو کم کردم هی سرعت رو کم کردم تا اینکه می دونید چی شد بله توی اون چهار راه شلوغ که دو هزارتا ماشین پشتت هستند ماشین خاموش شد ، تو صورت رضا نگاه کردم و یه لبخند زدم و دست به سوئیچ بردم دیدم داره تو چشاش می گه ننننننننننننننننننننننننننه . خلاصه سوئیچ رو چرخوندم و ماشین نگو انگار سوار اسبی و داره جفتک می زنه ... سریع سوئیچ رو برگردوندم ، می دیدم رضا داره خودشو می خوره ولی سعی می کنه نشون نده . آقا ما هرچی دیگه استارت زدیم ماشین روشن نشد که نشد توی اون چهار راه به این شلوغی هر ماشینی که رد می شد یه فحشی به رضا می داد ( بیچاره رضا دلش می خواست آب بشه از سوراخهای زیر کفی ماشین بره تو زمین ، حالشو درک می کردم ولی کاری از دستم بر نمی اومد ) بعد از چند استارت خدا رو شکر روشن شد و من هم به سرعت پا رو گذاشتم روی گاز و با آخرین سرعت حرکت کردم ( وایییییییییییییییییییییییییی خدا خیلی رحم کرد آخه چراغ قرمز شده بود ، همه می گن کار امام زمان بوده که هیچی نشده ... )

وقتی رسیدیم اون ور چهارراه دیدم رضا چشاشو بسته و پاهاشو تو بغلش جمع کرده و نفسش رو تو سینه حبس کرده . وقتی چند دقیقه ای رد شدیم و رضا از شوک زنده بودن در اومد چنان نعره ای کشید که ماشین ترکید . منم که عصبانی پا رو گذاشتم روی گاز و رفتم همش فکرم این بود که چقدر منو درک نمی کنه تا رسیدیم به خونه دیدم رضا دوباره جمع شده روی صندلی داره جیغ می کشه ترمز کن ترمزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز منم که کلا هول به دنیا اومدم به جای ترمز آره دیگه با تمام قدرت گاز دادم .......... چشمتون روز بد نبینه در مجتمع ما از اون درهای خیلی بزرگ و توریه ویلاییه که ریموت داره و نگهبان باید بازش کنه منم که با تمام سرعت رفتم تو در خلاصه در کنده شد و افتاد روی ماشین ما یه جوری که در ماشین دیگه باز نشد و ما حبس شدیم .........

هرکی می خواست بیاد تو مجتمع با ماشین نمی تونست خیابون بند اومده بود و منتظر آتش نشانی بودیم همه ی 130 واحد ریخته بودند بیرون و به ما می خندیدند و رضا سرش رو گرفته بود توی دستش کم مونده بود که یه تابلو بزنند به شیشه ماشینمون و فلش بکشند طرف رضا (( این است عاقبت کسی که بغل دست خانمش می نشیند !!!!!!!! )).

مونده بودم چیکار کنم که یه فکری به سرم زد . یهو دستمو گرفتم به سرم آی سر آی آی ( می خواستم یه کم دلش بسوزه و دعوام نکنه ) بیچاره رضا ، گفت برو عقب بخواب منم فرز پریدم عقب رضا نشست پشت رول ، آقا هرکی رد می شد فکر می کرد اون زده در رو اینطوری کرده تازه آتش نشانی هم که اومد یه تیکه به رضا انداخت ( آقا روم به دیوار روم به دیوار مست بودید که با این فجاحت رفتید تو در ... ) تازه قسمت دردناکش اینجا بود که باید جریمه ترکوندن در رو هم به مجتمع پرداخت می کردیم . رضا تا 2 روز باهام قهر بود بعد هم قرار شد من دیگه تا وقتی اون هست رانندگی نکنم .

اگه نتیجه اخلاقی این خاطره رو شما بگید دفعه ی دیگه خاطرات رانندگی آقایان رو که در حد فستیواله براتون می زارم که خیلی از رانندگی ما خانمها نخندید . OK

راستی مشهد جای همه تون خالی ، دعا کنید سالم برگردم و سقوط نکنم .

نظرات 17 + ارسال نظر
کمیل شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ق.ظ

سلام..
زیارت قبول باشه.. میگم شما خانوما بیخیال رانندگی بشین... خانومم گیر داده میگه میخوام برم رانندگی یاد بگیرم میخوام این مطالبو بهش نشون بدم بگم ببین آخر آخرش میشی این.... آبروی منو میبری بیخیال.. مطالب بسیار آموزنده است و مردان به این شکل میتونن خانوماشونو قانع کنن.... در کل خانوما همون خونه داری و از این جورحرفا خیلی بهترن.... البته خوب توخونه هم شکستن و از اینجور چیزا هست شوری غذا و خوب نپختن غذا ولی حداقل خودتی و خودت... آبروت جلوی مردم نمیره....

جواب شما باشه بعدا

تشنه ی خورشید(رزی) یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.avayeaftab.blogfa.com

سلام الهه خانوم
به نظر من این یکی از اون دوتای دیگه خیییییییییییییییلی جالب تر و البته خنده دارتر بود
میرید مشهد به جای همه ی بچه های وبلاگی از جمله من هم زیارت کنید
راستی
راستی
راستی
من آپم حتمابیاید

حتما عزیزم
جای همتون خالی بود

دلداده دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:28 ب.ظ http://dldadgan.blogsky.com/

سلام الهه خانون گل
زیارت تون قبول باشه
انشاءا... بری مکه
راننده بشی
میگم به رانندگیت ادامه بده اگه برا شما سود نداره برا تعمیر کارا که داره ثواب هم میکنی

مرسی از دعای خیرت و پیشنهاد بشردوستانت

مهرداد دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:47 ب.ظ http://www.khatereye-eshgh.blogfa.com

۲روز پیش بود اگه اشتباه نکنم اومدم وبلاگت تا اومدم کامنت بزارم برق رفت!!! یادم رفت تا اینکه اومدی وبلاگم....
خیلی خوب تعریف میکنی!!
بله مرد چیز دشتم داریم (اون چیز دستا هم از این اوسکول هان یا سن بالا) ولی خانمها شامل حال همشون میشه...
خوش بگذره التماس دعا....

مرسی

لالایی نیمکت چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:31 ب.ظ http://lalaeienimcat.blogfa.com

وااااااااااااااااااااووووو الهه کشتی من و با این همه اعتماد به نفست

واقعا خاطره هات روح ادم و شاد می کنه مخصووووووووصا رانندگی منحصر به فردت

ممنون از اینکه سر زدی

یوسف شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ب.ظ http://www.jinarrr.blogfa.com

سلام عالی بود.مشهد اومدید به ما هم سر بزنید

سلام مرسی
دکتر حالا می گید که برگشتیم

سمانه سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ب.ظ http://ezraeel1510.blogfa.com

خیلی باحال بود خانوم شوماخر

آی خیلی وقت بود کسی منو با این لغب صدا نزده بود

دلدلده پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ب.ظ http://dldadgan.blogsky.com/

سلام الهه جون کم کار شدی
آپم بدو بیا خوراک خودته

دلدلده شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:38 ب.ظ http://dldadgan.blogsky.com/

سلام الهه جون چه عجب سری به ما زدی
باهات شوخی کردم من با این مادر های امروزی بودم با شما نبودم شما که سنی ازت گذشته نباید خودتو با اونا مقایسه کنی

آره خوب
خیلی بدی

تشنه ی خورشید(رزی) دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:35 ب.ظ http://www.avayeaftab.blogfa.com

سلام الهه خانوم امیدوارم سفر خوش بگذره هروقت اومید سمت منم بیاید آپم

مرسی . حتما

مصطفی جوادی سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 ق.ظ

سلام .به امام رضا بگو ............صدایم کن

باشه فقط بگم به اسم مصطفی صدات کنه یا جوادی

گردهم‌آیی مهر جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ب.ظ http://www.21mehr90.blogfa.com

سلام
دوستان قدیمی در مهرماه گرد هم می‌آیند. شما به این گردهم‌آیی دعوت شده‌اید.
لطفاً به وبلاگ www.21mehr90.blogfa.com مراجعه فرمایید.

دلدلده شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ب.ظ http://dldadgan.blogsky.com/

سلام الهه خانوم
بازم تنبل شدی که
بی وفا هم که شدی
میدونی که چه جوری خوشحال میشم
پس بهم سر بزن

دلدلده دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ب.ظ http://dldadgan.blogsky.com/

سلام الهه جون
راستی که با وفایی
ممنون از حضورت
خیلی گلی

منوچهر روحانی ( سعید ) سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ق.ظ http://www.sabzkadeyesaeed.blogfa.com

سلام

خیلی زیبا می نگارید ، تبریک میگم .
براتون موفقیت بیشتر از پیش آرزو دارم .

مهرداد جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ق.ظ http://www.khatereye-eshgh.blogfa.com

سلام خوبی؟؟
هنوز نیومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

aHaD چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 ب.ظ http://www.codesmusic.persianblog.ir

سلام دوست عزیز ...

امیدوارم حالت خوب و خوش باشه

من به تازگی وبلاگی جهت ساختن کد موسیقی برای همه وبلاگ نویسان ساختم به وبلاگ ♫ ♪ ♫ کد موزیک ♫ ♪ ♫ حتما سر بزنید

خوشحال میشم نظرتون رو بدونم در مورد آهنگ هایی که برای شما آماده شده
فعلا تعداد کمی در وبلاگ کد موزیک گذاشتم
به امید خدا منتظر آهنگ های درخواستی شما هستم که تو قسمت نظرها میتونید بهم اطلاع بدید

منتظر شما هستم با افتخار ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد